Thursday, August 18, 2005

---

هر چه می خواهی بگو
من
مستم
مثل یک قناری به دست خزان وزان
هیران و ویلان

و اعتراض مکن
به صدای برخورد شاخه ها به هم
یا به شرشر آب روی شیروانی همسایه های پشتی
گوش فراده
در پس هر چه صدای بوق و شلوغ
آوازیست
که تو را همچون تصویر چکاچک قطره ها به گونه ها می شمرد

دل بده
به سکوت گنج موهوم سپیدارها در گستره سرد برف
(هنوز هم چیزی پیداست)
و ببین
بر آمده از کومه دور دست افق را
از پس سوار بر گرده تند باد پاییزی
بیا
و بر من خسته دل
دمی بنشین و آشیان بگزین

Tuesday, August 16, 2005

میراث

بارو های قصرهای پریشان بر امواج خروشان دشتهای مشوش
هنگام که آغاز به نفس کشیدن می کنند
تابوت پست خاک را بر رخسار زردشان باید دید
و سرانجام
پستی این ابدیت تاریخ
که به کدامین سوی مردم تنها رحم میکند
جلوه گاه جولان زده اسبان بی سوار متواریست
و تیغهاست
در چشمان ترسان پر از خاک پلکهاشان
و هنگام که خورشید بی نور سرما زده دلهاشان
در سراب آرام بسترهاشان فرو می ریزد
:زنگهای تشنه لبهاشان خرامان می نوازد که
ای قصرهای برافراشته بر باروهای مهیب
که در نواز آرام دشتهامان مشوش
و بر گران تابوت خاک گرفته از رخسارهامان پر اشک
در سرتاسر ابعاد تاریخ کهنه مان ایستاده اید
اسبهامان را
از تیغهای زنگ خرده چشمهامان
به سوی خورشید غروب دلهامان
دور سازید

Wednesday, August 10, 2005

---

Some things best be unknown
Some things best left unsaid
Some things meant to make your heart ache
Some things make you want to be dead

But with the mention of your name
those walls dissolve away
Some beautiful bird flapped into my cage
and took my breath away

hope is a good thing,
maybe the best of things
And no good thing ever dies

Sympathy! ?

It's amazing what perverts we've become in the past nine years. At least now we don't have to pretend that each new sexual experience is a life-altering event.