انتظار
به تمنای تو از حادثه ها بگریزم
ای تو همه من
به صفای دل شیرین تو اشک میریزم
ای خانه تن
و در این شهر که هر برزن آن بی خبریست
دل من در تپش شهد اقاقیهاییست
که هوای دل تو
در تنه نازک آن خوابیدست
دستهایم همه لمس
پاهایم همه خون
من به دنبال نیازت همه را پوییدم
کوچه هایی که غریب
راه هایی که چه تنگ
و تو تازه ازشان بگذشتی
و نمیدانستی
که من از قله کوه ها سخن میگفتم
تو ببین
خارهایی در طلب قطره آب
و چه داشتم من جز خون
موج هایی در طلب ساحل خشک
و چه دیدم جز دشت
شنها در طلب حادثه اند
شاید یک باد
یک لحظه شاد
اشکهایم
به دنبال صفای دل توست
December 1996
0 Comments:
Post a Comment
<< Home