Tuesday, July 26, 2005

قطار

صدای پای دود می آید
قطار پیدا نیست
گوش بسپار به سردی آهن
آنچه میبینی هیچ
هر چه صبر کنی دود
دود در افق پیداست

دل بسپار
نا امیدی ننگ است
(هر چه میگفت مادرم)
مادر دلم تنگ است

گوش سپرده ام به سردی آهن
و چه موهبتی که میدانم
من و تو
شانه به شانه قطار عمرمان را تحمل میکنیم
ولی آیا امید رهایی باقیست؟

هان
، آه
آهن سرد میلرزد
گزافه نمی گویم
به راستی میلرزد
دود در افق پیداست
و صدای صد هزار چوو
و باز هم چوو
شاید چند تایی هم بیپ
من سر به آهن دارم
چوو ها می آیند
بیپ ها می رویند
و نگاه غضب آلود راننده
همه را می شنوم
می بینم

و چه دل انگیز است که سر انجام را دیدم

صدای ممتد درگیری چرخ با آهن
چوو
بیپ
آه
سکوت

و من که حالا نمیدانم کجا هستم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home