Monday, July 25, 2005

هیچ

هیچ در ذهنم نیست
هیچ، برای به یاد آوردن
هیچ، برای فراموش کردن
و هیچ احساس گناهی
چرا که به یاد دارم
چگونه بازی کردن با آتش
بدون سوختن را
هنوز

و نه آنکه کسی بداند چیست

ولی میدانم که در برونم
آنچه بودم دیگر نیست

زمان میگذرد
و هر قطره اشک
با گذرش میخشکد
و شب های تنهایی
مونس ناگذیر راه میگردند

و میدانم که سر انجام هر راهی همین بوده
و نیاز به بازگشتی نیست

حتی از زمانی
که بر ماه
لکه ای پیدا
از احساس گناهی
هیچ

0 Comments:

Post a Comment

<< Home