Thursday, July 21, 2005

یاد تو


بر بلند بالهای بادبادک های رقصان در سرد عصر پاییزی
در خیابان های پر برگ خشک ریخته از چناران سالها رفته از زندگی
که خشخش آن در ریز فریاده های کودکی گم میشد
پرواز را حوصله کن

و بیندیش
ساعت های پاک وصلت های در هم فرو غلتیده در هر جایی که میافتیم
گریه ها و خنده های در هم از آنچه بود و خواهد بود
در تک لهظه های سکوت ها و صحبت ها
و من که هنوز نمیدانستم
که تو
به چه میاندیشی

feb. 1997

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

wooow! its great. i always knew You are such a talented not in art & arcitecture but in everything. hard for me to explain it in english but im in process to write somethin about you. you were the one that i owe him a lot & it will be secret be sure. i am to write down that bedtime story about a boy who was look like gesus(masih) but with eyes full of nauthiness!
if u wanna help on writing such as fonts or persian modules or ... im here.(& lucky one who will read here someday!)

3:56 pm, July 21, 2005  
Anonymous Anonymous said...

دیوانه نما دیوانه گریز می شود و تو سرنوشت تمام آن لحظه ها و ماورای اندیشه اش را می دانستی اما هنوز هم تلقین می کنی نفهمیدن را...یاد روزهایت گرامی

5:27 pm, January 13, 2006  

Post a Comment

<< Home