Monday, July 25, 2005

شمع و پروانه

بالهاشان بسته است
خرده پاپتی های مانده در مرداب آلامت
نفسهاشان خسته است

سوز می آید
تنور داغ خورشید
روزهاست که به خواب رفته است

و آنچه از پریشانی امواج سخت کوفته بر سخره زمان باقی مانده
خرده حباب های هر لهظه رو به مرگ لرزان است

شمع میسوزد
نفس
شراره میزند به تک یاخته های دست در هم موم
چه حاصل
شراره خود
در جان شمع است

ولی

سکوت را برازنده شمع آتش به جان میدانند
چرا که پروانه را
محل
نه پروای از لاف است
march 1998

0 Comments:

Post a Comment

<< Home